استیصال
جنینی که در مغز چروک - تَر شده ام
وُول میخورد هی / امروز
امروز بی – تو گذشت
این تلمبه ی کوچک
با قاعدگیهای ِ بی – قاعده
دیگر لیز نمی خورد
و آن تیرَ ک ِ بی رَ گ
آنقدر صمغ تراوش کرده
که بتوانی مرا خوب بـِجـَوی
این تراکُم ِ پوسیده را
بیخود چراغانی کرده ام
به دست ِ خود
که چمباتمه زده اند بـُراده هایش
روی هر- جایَم
راستی
در بازترین زاویه ی باز/ مانده
خلأئی هست
که هنوز میتواند من را
آبستن باشد
در بَطن ِ جوشکاری شده اش
میان - برُ های ِ حواشی
هیچگاه عبورَت ممنوع نیستند
شجاع که باشی
گهگاه میتوانی
بگذری