18 November 2007

اسباب کشی

ترنج به آدرس زیر نقل مکان کرد
Cheraaei.blogfa.com

20 September 2007

شعر ترجمه

این یک شعر ترجمه است اما چنان بر دل می نشیند که گویی آنرا خود ، در خلوت خود ، ودر پنهان ترین اعماق وجودت ، فارغ اززمان و مکان سروده ای . پس بخوانید و حسش کنید . به امید آنکه ترجمه ، گویای لطافت طبع شاعر بوده باشد . تنها عیب کار عدم امکان تایپ درست است .برخی اسامی بایستی به انگلیسی نوشته می شد اما بلاگر امکان تایپ دو زبانه را به سختی در اختیار ما قرار میدهد
*******************************
:Kathleen Raine بیوگرافی
کاتلین رین در سال 1908 در شهر لندن بدنیا آمد و در همانجا بزرگ شد . وی به چندین شغل روی آورد اما در همه ی آنها ناموفق بود . کاتلین در طی اشتغال به یکی از آخرین مشاغلش ، برادرزاده ی عارف هندی معروف به نام " راما کوماراسوامی تامبیموتو " را ملاقات کرد . وی کاتلین را به کار در دفتر مجله اش به نام " شعر لندن " دعوت کرد . او نیز پذیرفت و خیلی زو د نسبت به تمام چیزهای مربوط به هند و هندیها ، شور و علاقه ی عمیقی یافت . کاتلین از اواخر بیست سالگی اش به طور جدی شروع به نوشتن نمود و تا سال 1943 وی اولین دفتر شعری اش را به نام " سنگ و گل " منتشر کرد که توسط باربارا هپوورت تصویر نگاری شده بود . سه سال بعد دفتر شعر" زندگی در لحظه " را چاپ کرد و بدنبال آن کتاب " ساحره " در سال 1949 انتشار یافت
او دو بار ازدواج کرد و هر بار به دلیل مشکلات خانوادگی مجبور به طلاق شد . حتی از قول وی گفته اند :
مثــل ایــن بود که مــن در رؤیاهای فردی دیگر زنــدگی می کردم . . .
او در سال 1973 شروع به نوشتن اتو بیوگرافی خود کرد و در سال 1977 آنرا منتشر نمود. چهار سال بعد او مجله ی خود را به نام " تمنسون " راه انداخت تا بتواند از این طریق دیدگاههای خود را بیان نماید. وی چندین جایزه دریافت نمود از جمله جایزه
از جامعه ی شعری آمریکا و Harriet Monroe و Edna St. VincentMillay
در سال 1992 Queens Gold Medal for Poetry
*********************************************
Confession by Kathleen Raine

Wanting to know all
I overlooked each particle
Containing the whole
Unknowable.

Intent on one great love, perfect,
Requited and for ever,
I missed love's everywhere
Small presence, thousand – guised.

And lifelong have been reading
Book after book, searching
For wisdom, but bringing
Only my own understanding.

Forgive me, forgiver,
Whether you be infinite omniscient
Or some unnoticed other
My existence has hurt.

Being what I am
What could I do but wrong?
Yet love can bring
To heart healing
To chaos meaning.

*******************************************

"اعتراف "

می خواستم همه چیز را بفهمم
پس بر هر جزء ناشناخته
نظاره کردم

به تمنـّای عشقٌی بزرگ و عالی
متبرک و جاودانه

اینجا و آنجا از عشقهای حقیر هزار چهره
چشم پوشیدم


و کتاب زندگیم در جستجوی خِرَد
ورق می خورد
اما تنها خودم را باز می تاباند


ای بخشاینده
چه دانای مطلق هستی
و چه نادان ای کامل
مرا ببخش
زیرا که هستی ام آزرده است
و وجودم سراسر گناه

اما هنوز
این عشق است که می تواند
قلبم را درمان
و نابسامانی ام را معنا بخشد


15 June 2007

سنجاقک


زبان به نبض تو می زد انگار / که آنشب
کرشمه ی دیوار را ندیدم
واز قدمهایم نارس ماندم
ونیافتاد اتفاق کهنه ای که می افتاد
از لـَب ِ پُشت ِ دیر وقت
و نوراز باران تمام نکرد خانه ام را

شاید از تو
به مرور ِ خود نرسیدم
شاید منطق ِ همیشه آبستن ِ تو
!مرا کورتاژ کرد
یا شاید
از خورشید ِ پـُشت ِ پـلکانم
!کور شدم

آنچه می دانم / آنچه شد
کوچ ِ صدا بود وُ
کوک ِ لبهای ِ من
از رگهای ِ تو

آنچه ماند
داغ ِ واژه بود وُ
!کام ِ زمین

آنچه هست
یک قُـلـُپ حسرت ِ ازلی ست
از بال زدن ِ سنجاقکی
که نمی دانست از تعلیق
درمـُردابهای ِ سینوسی ِ زمان


من / امـّا
سهم ِ تو را
ازعادت سرخ ِ ماهیانه ی چشمانم خواهم پرداخت
و خوب می دانم
که زبان
به نبض ِ تو می زد آن شب

01 May 2007

امـّا / هم - همه

پشت پلکهایم خواب / که خواب/ که نه
نه خواب دارم وُ می بینم
می سازمش امّا / که این امّا
فرو رفته در مردُمَکان میخی است
مردُم ِ کـَم کـَمـَک / کـَمی خُمار نه - می شود
به عشق ِ بازی ِ عشقبازی ِ تاریک
امـّا / که این واژه بیدارها / امـّا
طالبند خاک - کـُمـَک
دَر - به - دَر / تا دود آلود ِ صبح ِ سیگاری


20 March 2007

86

چند وقتی است به جائی کوچ کرده ام که سرشار از آرامش است و چند وقتی است در آرامش خود به این می اندیشم که چگونه عید را به گونه ای نو، تبریک بگویم . به نتیجه ای نرسیدم . ساده تر از ساده بگویم ، حقیقت این است : بهار یک چیز است و عید چیزی دیگر و هر دو متقارن . از فصل بهار خوشم نمی آید ولی هفت سین را با تمامی سین هایش دوست دارم .از خرید ِ کفش و کیف و لباس به صرف آنکه عید است و وقت چشم هم چشمی نفرت دارم ولی ازعیدی و پاداش آخر سال بدم نمی آید. از شکوفه ء درختان و سبزه
. و چمن خیس یک عمر لذت برده ام ولی از گرمای ِ پَس ِ بهارهرگز خوشم نیامده
حقیقت این است: چند سالی است دم ِ عید ، ذهنم انباشته از چیزهایی می گردد که تمامی سال هم هستند ولی زندگی روزمره تأثیرشان را کمرنگ می سازد. دم ِ عید فقر دیگران را بیشتر می بینم . دم ِ عید ، تنهائی ِ تنهایان بیشتر زیر ِ پوستم می نشیند . دم ِ عید تصویر ساز ِ چهره ء کسانی میشوم که وقتی ما با تمامی سین هایمان منتظر تحویل سال و آن اتفاق ِ به ظاهر عجیب و غریب هستیم ، آنها نه سین هایشان را پیش خود دارند و نه خانواده شان را. دم ِ عید کسانی را به یاد می آورم که اصلن خانواده ندارند
: پس می نویسم
تکرار . . . / نوشته می شود
تکرار . . . / نو می شود
زیر سقفهای کهنه / کهنه تکرار میشود
زمان باستانی می شود
و جنون ِ من در رگهایم
دوباره بر تخت می نشیند
و جنون ِ من
باستانی می شود
امسال قلبم بیشتر از همیشه برای زندگی می تپد و غمهایم در صندوقچه ای کهنه میهمان ِ تاریکی شده اند
ای کاش می شد به قلب ِ یخ زده ء دیگران ، گرما بخشید
پس می گویم : " پیشکشتان هزار هزار آغوش ، به قد ِ آغوش ِ هر چند کوچک ِ خود ، سبزه و زنبق و یاس
" سبز باشید حتی با غمهایتان

31 January 2007

..........

... تقدیم به دیوار
هیس . . . گوش کن

چیزی میان پستانهایم می غلطد

چیزی شبیه زخم ِ یک بخشش

یا درد ِ حنجره ای که بر زوزه ماسیده است

یا شاید شبیه من

که در پرسه های شبانه

حجم میگیرم

از کالبَد ِ یک سقف

که دیوارهایش

تنها سهمی بی قرارداد هستند

از معجزه ای جویده شده

در کـُنج ِ سبز ِ یک ذهن


ببین

سایه ای از هاشور

بر متن آجرها

خود را حراج کرد

برای بی سایگان ِ خوشبخت ِ خانه

که با دایره ء واژگانشان توپ بازی میکنند

و گاف را

به قیمتی گزاف می فروشند

و قفل می زنند

بر درب ای که نور را

حتی به قسط

از روزن هایش وام نداد

به پرسه های تاریک ِ یک رهگذر


حالا من

به سادگی پرت شدن از پشت بام
یا گـُم شدن ِ منطق در لایه های ِ شعر

بر دستانم می نشینم

و با وارونگی ِ دود ِ سیگارهایم

در هوای ِ سرد ِ اتاق

خود را می بافم

و باز

پهلوهایم پر می شود

از خوابی پـُر از سقف



خورشید نشنود

این پرسه های آخر ِ شب است

در واپسین روزها


خورشید نشنود

29 November 2006

اینجا

از محلول در چربی ها که بگذریم

دیوار کوچه هایت در آب نامحلول هستند/ بد جور


پایشان گیر افتاده این خاکستری های سفید نما / از نوع ِ بلند

بر طاق ای که طاق زده / بی طاقت

و سر – به – سر گیس دادنهای ِ باد – آباد

بی سیم کشی در این روشنائی های ِدو وجب


( لفافه را لفظ ِ قلم بگویم )

داغم کرده زیر پوستی / پیچش ِ ماکسی ِ نَم و کپک

دم / باز – دم

فاقد جاذب های شیمیایی

می سوزاند تا هر کجا / شروه های ِ پوسته پوسته

که تا ناکجا آبادم میوه میدهد / شش ماهه / بی محفظه ی اکسیژن


سیمان را سی بار عُق میزنم

سرکشی که کنم /اینجا را

اینجا را سر به هوا، هوائی می شوم

که با جذر هم توانِ مشترکمان می شود همان جزر/ اینجا


صفر ِ پر زاویه است دور زدن - اَت

بی - تکرار

سر نرفته ام به هیچ سه وجه / از این آبها

میدانم

تخس شده ام بر یک جهت

که چند بها حساب خواهم رفت / حتمن

ازباران ِ پـُر خیس - اَت

امـّا

آب میخواهد این تن هنوز

که دیگر کفاف ندارد / یک شهر

حتّی شهرَت

11 November 2006

ترنج


بی گـُدار نیستم

بر موجی از بازخورد ِ پیش – از – پیش ِ زمان

راهزن ِ ولوله ی کودکانه ات / ایستاده ام / انحنا را

می دانم هجایت را

در عمق ِ یک عبور

و می شناسم رویش ِ پاگرفته ی سراغ

از پس ِ خزیدن یک طوفان

در پشت لالوهای ِ ذهن

و تکرار ِ سه بُعدت

در سبز ِ من

امـّا / مکـّرر نشده


سکوت را

خاکی زدم

بر صفحه ی بی خط ِ شمارش / امّـا

برشمارش ِ خالی یک حجم سنگین

شب ها را داده ام / به ابـَدَت



مثلث ِ این سرخ

زاویه ندارد

در ترنجی

که بر قالی نشسته

19 October 2006

-------

بی انگار ِِ دست / در شرم ِ لایه ها

نم - به - نم / نخلهای ِِ بی مزه

" دمَ – به – دَم / فوران ِ شیرین / از " چند " تا " باز


در انزوای ِ محکوم / به جهان ِِ آب رفته / از سـَر

صلیبی / بی - هرزه

از چهار شرط ِ بی - غش / امّا

در لرزه های بی - بکارت

. . . / امّا /


حوالی ِ آن سه گوش ِ کوچک / بوی ِ من

از نـَمور ِ کوبش ِ غده های ِِ بی - هندسی

در حفاظ ِِِِ سرخ - جویده ی درد

نرمینه ی ِ غضروفهای پیاپی - مرتفع


به هجوم ِ شرجی ِ سیّال / حریص تر

باز / دَم های باز- دَم شده / باز

سرریز ِ تو به میان ِ تن / رخ – داد ِ با – سکوت


دوباره / بوی ِ شرم

سواحل ِ پُر - کار

گـُرهای ِ با - جنون

انجام ِ بی - سـَر / باز

29 September 2006

استیصال

پا - به - لحظه بود

جنینی که در مغز چروک - تَر شده ام

وُول میخورد هی / امروز

امروز بی – تو گذشت


این تلمبه ی کوچک

با قاعدگیهای ِ بی – قاعده

دیگر لیز نمی خورد

و آن تیرَ ک ِ بی رَ گ

آنقدر صمغ تراوش کرده

که بتوانی مرا خوب بـِجـَوی

این تراکُم ِ پوسیده را

بیخود چراغانی کرده ام

به دست ِ خود

که چمباتمه زده اند بـُراده هایش

روی هر- جایَم


راستی

در بازترین زاویه ی باز/ مانده

خلأئی هست

که هنوز میتواند من را

آبستن باشد

در بَطن ِ جوشکاری شده اش


میان - برُ های ِ حواشی

هیچگاه عبورَت ممنوع نیستند

شجاع که باشی

گهگاه میتوانی

بگذری

19 September 2006

بــاز


! ها

شروع شد

همین جا بود

باز شدند، باز

دو برجستگی ِ گوشتی ِ لبانت / دوباره زیبا

که دوباره بـِمیکـَم هضمت را ؟


چه شده!! ؟

! تنیدی

! کشیدی

گره کردی به دستان ِ عروسکت

به طول ِ مابین

به هوای ِ آشنائـی

به هوای ِ آرامش

پـَس ِ این همه آب

پـَس ِ این همه کوه


"بــِکِش سر انگشتانت را بر ابروان و بخواب "


تا بلند کنی

تا زمین زَ نی

تا پـَرت کـُنی

خم شوم که / شـُل کنم که / باز کنم که


چشمم ببارد

پایم بشکند

زار شوم به تو

به تو عشوه / به تو ناز

" که " نگه دار

نه / نشد

که پس اخم / پس قهر ِ شاخ شده بر خودم

: که نگویم که

تو که نیستی "

. شب مانده

. باد کرده ام

. خشک شده ام

.مصرفم بالاست

هر دو روز یکبار

این جاذبـه ء پدر سگ

پنج سانت به زمین

" .نزدیکم میکند



نم زدی !؟

که دانستی که

با هیچ / کَس / چیز

نمی آمیزم

با عـِصیانـَم حتی / حتی شب / حتی برهنه / حتی داغ

که نه حتی عضلات

میانـَم نمیگیردش

جایـَش نمیدهم

تمامـَش نمیکنم

که نفشارد پستان به دستانش

که شرمگین نشود شرمگاهم

که ننوشم / نه جز تو

که قورتَش ندهم


آرزویم بسوزد

دنده ام بشکند

نه / نشد

. نــترسیدی نبود َم را


! قشنگ تر میخندی

امشب بیا

. تمامت میکنم

06 September 2006

تــرنـّم


کسی مرا به رقص میخواند

شبستان ِ نگاهی ، سنگفرش ِ غزل میپوشد

دستی مرا بر سر پنجهء عریانی ام بلند میکند

نگاهی بر عضلاتِ بازیگوشم سُر میخورد



انگیزه هایم را جا دادم میان ِ لبانت

همانجا که نــَم و گرما ، شرجی ام میکنند

همانجا که سمفونی ِ دوئـِـت های خاموش

سَر ِ هر پیچ ، دف میزند

همانجا که به دِلتایَـم میچـِکــَم

انگیزه هایم را جا دادم میان ِ انگشتانت

آنجا که رقص ِ مینیاتوری ِ خون

کمی بالاتر ، کمی پائین تر

وحشی میشود

انگیزه هایم را به نگاهت فروختم

همانجا که شور میخَرَم

همانجا که کــَم میشوم

همانجا که شَرم مینازم

انگیزه هایم را در دستان ِ آن خداوندگار ِ عریان ِ بی دست

کـَـنیز کردم

و غرورم هرجائی شد



سیگاری دو آتشه کُن

پرده را دستبند بزن

پنجره را اسیر کُن

شراره های تاریکی ، خورشید بر دار میکنند

اینسان

تو را خواهم رقصید

20 August 2006

سفـــید

. . .


و او بود


که سفید را آفرید

و سفید شد

(رنگ روح )

رنگ صداقت

و شد

رنگ انتظار

و شد

رنگ تن پوش

و سفید گشت نور چهره ام

(نشسته بر ردیف صندلیهای سفید)

( !خاکستر بی صبری به دنبالشان )

و او شد

تن پوش دلهره

( لیوان سفید بر دست )

و واکسیلهای سفیدِ سرباز نگهبان
(! معصومترین چهرۀ این ماتمکده)

و سفید شد

رنگ باجهء نگهبان
( یاد آور بیخوابی )

و شد

رنگ خط کشی خیابان

و دیوار

(کاشی دستشوئی )

و شد

رنگ ترس

(بی دلیل)

( !نشسته بر قلبی سفید رنگ )

و سفید گشتند

سر انگشتان ِ سردم

(بازوهایم در میانشان )

و او شد

رنگ کاغذ

( .....جواب )

* * *

در این میان

ضربدری قرمز

بر دربی شیشه ای

! ما را رنگ کرد

18 August 2006

شبانه

. شب است
شبانه بخوانیم
. که پلکهایت سنگین شده
. آرایشم را که پاک کنم
. به زیر چشمانت
. سینه خیز، پرواز خواهم کرد
. و امتداد خواهم گرفت
. تا رویاهایت را بنوشم

و هندسهء همگرائی ِ سینه ات
با طول ِ موج ِ بلند ِ نفسهایم
. آغاز خواهد شد

، در که بسته است
یادت رفته!!؟؟
. قفلی شبانه
. کلیدش را سپردیم به ماه
، پس برقصیم
. تا خورشید

میبینی ؟
. کسی به کسی نیست
بیا تا
. شبانه دیوانگی کنیم
. عریان شویم
. خـُرد گردیم
. خـُرد کنیم
. یکی شویم

، و تو میدانی
باد هم که نباشد
.! طوفان را خواهیم داشت
و روشنایی ِ رفته
. تو را خواهـِش خواهد کرد

. شب است
. جان ِ من
. وقت است جان بخشی
. وقت است لمس ِ رگها
زیرا که
. شب است

شبانه ء خواهش
!! چشیدن دارد
که هضم ِ سخنت
، اشاره ات
، عشقت
، چشائی ِ زبانت
، زوایای وجودت
و آئینه ء دیواری
و دیوار ِ قرمز
و بالش ِ سفید
و روانداز ِ سرخ
. جان بخش است

. شب است
بیا شبانه بگذریم
از هوشیاری ِ سنگ
. به جنون ِ آتش

شب است
! میفهمی
شبانه ء تن
تن پوش
کوه
. درخت

! و خواهیم رفت تا آن روی سکــّه
تا آنسوی ِ درد
تا ورای ِ الماس
تا ورای ِ سرخ
تا ورای ِ زرد
تا ورای ِ بنفش
. و هر آنچه آبی ست

. شب است

میدانی ؟
، آرایشم را که پاک کنم
. . .