20 August 2006

سفـــید

. . .


و او بود


که سفید را آفرید

و سفید شد

(رنگ روح )

رنگ صداقت

و شد

رنگ انتظار

و شد

رنگ تن پوش

و سفید گشت نور چهره ام

(نشسته بر ردیف صندلیهای سفید)

( !خاکستر بی صبری به دنبالشان )

و او شد

تن پوش دلهره

( لیوان سفید بر دست )

و واکسیلهای سفیدِ سرباز نگهبان
(! معصومترین چهرۀ این ماتمکده)

و سفید شد

رنگ باجهء نگهبان
( یاد آور بیخوابی )

و شد

رنگ خط کشی خیابان

و دیوار

(کاشی دستشوئی )

و شد

رنگ ترس

(بی دلیل)

( !نشسته بر قلبی سفید رنگ )

و سفید گشتند

سر انگشتان ِ سردم

(بازوهایم در میانشان )

و او شد

رنگ کاغذ

( .....جواب )

* * *

در این میان

ضربدری قرمز

بر دربی شیشه ای

! ما را رنگ کرد

18 August 2006

شبانه

. شب است
شبانه بخوانیم
. که پلکهایت سنگین شده
. آرایشم را که پاک کنم
. به زیر چشمانت
. سینه خیز، پرواز خواهم کرد
. و امتداد خواهم گرفت
. تا رویاهایت را بنوشم

و هندسهء همگرائی ِ سینه ات
با طول ِ موج ِ بلند ِ نفسهایم
. آغاز خواهد شد

، در که بسته است
یادت رفته!!؟؟
. قفلی شبانه
. کلیدش را سپردیم به ماه
، پس برقصیم
. تا خورشید

میبینی ؟
. کسی به کسی نیست
بیا تا
. شبانه دیوانگی کنیم
. عریان شویم
. خـُرد گردیم
. خـُرد کنیم
. یکی شویم

، و تو میدانی
باد هم که نباشد
.! طوفان را خواهیم داشت
و روشنایی ِ رفته
. تو را خواهـِش خواهد کرد

. شب است
. جان ِ من
. وقت است جان بخشی
. وقت است لمس ِ رگها
زیرا که
. شب است

شبانه ء خواهش
!! چشیدن دارد
که هضم ِ سخنت
، اشاره ات
، عشقت
، چشائی ِ زبانت
، زوایای وجودت
و آئینه ء دیواری
و دیوار ِ قرمز
و بالش ِ سفید
و روانداز ِ سرخ
. جان بخش است

. شب است
بیا شبانه بگذریم
از هوشیاری ِ سنگ
. به جنون ِ آتش

شب است
! میفهمی
شبانه ء تن
تن پوش
کوه
. درخت

! و خواهیم رفت تا آن روی سکــّه
تا آنسوی ِ درد
تا ورای ِ الماس
تا ورای ِ سرخ
تا ورای ِ زرد
تا ورای ِ بنفش
. و هر آنچه آبی ست

. شب است

میدانی ؟
، آرایشم را که پاک کنم
. . .